دکلمه در وصف دهه فجر (4)

خیابان‏ها راه افتاده بودند تا رود شوند و به دریاى آزادى بپیوندند.
آسمان بر شانه ‏هاى شهر آمده بود تا حس آسمانى بودن، در پرنده‏ها فراگیر شود. پرنده‏ ها، عطر پرواز را بر دیوارهاى نقش بسته به خون مى ‏نوشتند. انسان، از سایه‏ هایش فاصله مى‏گرفت تا آرمان شهر را بیافریند؛ در روزهایى که بهار به سرنوشت زمستانى زمین فکر مى‏کرد.
مردى که شبمان را به روز رساند
آن روز، تمام دنیا به فرودگاه مهرآباد ختم مى ‏شد. انگار دنیا مى‏ خواست دوباره متولد شود! قدم که بر پله‏ هاى آمدن گذاشتى، پرواز بر شانه ‏هاى ما نشست و عطر لبخندهاى ما، درختان را از پشت دیوارهاى برفى صدا زد.
درختان، سر از پشت زمستان برآوردند و شکوفه ‏ها، به بهار لبخند زدند تا زمستان، بودن خویش را فراموش کند. با هر قطره خونى، شکوفه سیبى به زندگى لبخند زد و بهار، به باغچه‏ ها رسید.
کسى آمد تا جهان را تقسیم کند. کسى آمد، تا آینه‏ ها را تقسیم کند و شب را به روز برساند و چراغ‏هاى امید را در دل همه شب‏هاى تنهایى روشن کند. کسى آمد که چشم‏هایش روشنى دل‏هایمان بود.

 
برچسب ها :دکلمه آزادى فرودگاه مهرآباد امید
تاریخ انتشار :پنج‌شنبه 9 شهریور 1391