نمایشنامه معلم نیمه شعبان | ||
قصه گو : یکی بود یکی نبود توی این دنیای بزرگ و رنگارنگ و جور وا جور توی یک شهر بزرگ مدرسه ای بود . توی اون کلاسی بود چند تا شاگرد و آقا معلمی خوب و مهربان دانا و آگاه صمیمی و دلسوز .
حاضر غایب آقا معلم
ناصر محبی حاضر
حسن وفایی حاضر
خسرو اختری حاضر
قصه گو : آقای معلم به خاطر علم زیادی که داشت همه چیز را میدونست همه شاگردان را
خوب میشناخت از حال همشون خبر داشت به همه سوالات جواب میداد هر کس هر چی میخواست
براش فراهم میکرد برای آنها که از کلاس عقب بودند صبوری میکرد با کمال خشنودی و
آرامش به آنها کمک میکرد تا خودشان را به کلاس برسانند و آنها را که خوب پیش
میرفتند به خوبی اداره میکرد. دوست داشت همه بچه ها حسابی درس بخونند پیشرفت کنند
قبول بشند و به کلاسهای بالاتر بروند او سعی و تلاش خود را در این کار میکرد از
هیچ چیزی دریغ نداشت او حتی توی خونه هم که بود به فکر مدرسه و بچه ها بود همیشه
براشون دعا میکرد علاوه بر آنکه معلم درسی بچه ها بود معلم اخلاقشان هم بود او
خیلی بچه ها رو دوست داشت خیلی زیاد شاید از خودشان هم بیشتر از هر فرصتی استفاده
میکرد که بچه ها رو اگاه کنه مثلا روز اول ، ناصر : بله آقا داریم فرهاد : نه آقا قبول نداریم حسن: شک داریم آقا خودمان هم نمیدانیم خسرو: چی ؟چی؟ دین دیگه چیه؟ ما که قبول نداریم او رو ... آقا معلم : خب ما اگر شک داریم یا قبول نداریم که کار یک کار بنیادی است به صرف گفتن دیگران نیمتوانیم قبول داشته باشیم. اولا اصول و پایه های دین که توحید و معاد و نبوت و عدل و امامت، باشد را باید تحقیق کنیم. ایا تا حالا شده که در یک بیابان گیر کنید هیچ راه به جایی نداشته باشید، یکه و تنها راه نجاتی را نیابید. بیابان تاریک و پروحشت و پر جانور خوفناک آنجا که
امیدتان از همه چیز قطع میشود یک امید در دلتان زنده است و هیچ وقت قطع نمیشود. آن
امید خداست که در دل انسان همیشه زنده است و ما معتقد به ان خداییم اینجا خدا را
وجدان کردیم و در دل به او ایمان اوردیم،حالا باید تسلیم شویم، تسلیم محض اوامر و
نواهی الهی. خسرو: تازه آقا منگل هم میگویند و مسخره بازی میکنند و ادامه میدهد که بچه ها ما چرا جواب سلام این بیچاره را نمیدهید اشاره به شصت پایش که از سوراخ جوراب درآمده میکند فرهاد: از جا بلند میشود و طرف شصت پا خم میشود و سلام و علیک گرمی با شصت پای خسرو میکند و مینشیند و بچه ها هم میخندند قصه گو:بله این هم از بچه های کلاس آنقدر بچه های نادان و ناسپاس و بیخبر نا پخته ، حتما از این نوع آدمها زیاد دیده اید آدمهای غافل آدمهایی که دل به دنیا بسته اند آدمهایی که طمع دارند و حسودند منکرند ریاست طلبند بخیل و ...
بعضی از بچه ها هم که شورش و را درآورده بودند مخصوصا کاری میکردند که آقا معلم را
ناراحت کنند آزارش بدهند دلش را بشکنند وای وای زمانی که معلم درس میداد توی سرو
کله هم میزدند سر و صدا میکردند ماش به پس سر هم میزدند و وقتی که معلم شروع به
پند و اندرز میکرد مسخره بازی میکردند ببینید: خسرو : اقا اجازه همانها که کلاغ رویشان مینشیند؟ حسن : آقا چرا برق آنها را نمیگیرد؟ فرهاد : چونکه آنها سیاه هستند حسن: نه بیچاره برق که به سفید وسیاه کاری نداره خسرو: پس چونکه نوک دارند ادا درمی آورد و شروع به قار قار میکند آقا معلم : بچه ها گوش کنید اصلا موضوع اینها نیست ببینید وقتی که برق در نیروگاه تولید میشود چهارصد هزار ولت است آیا ما از این برق قوی میتوانیم استفاده کنیم و مثلا لامپ را با آن روشن کنیم ؟ ناصر : نه آقا اصلا نمیشود و لامپ میترکد
خسرو: چرا اقا یک لامپ بزرگ (دستهایش را بازی میکند و بزرگی لامپ را نشان میدهد)
را روشن میکند بچه ها میزنند زیر خنده آقا معلم : پس باید آن نیروی زیاد کم شود سر راه این برق ترانس میگذارند که به دویست و سی هزار ولت تبدیل شود و باز ان را به شصت و سه هزار ولت و دوباره به بیست هزار و خلاصه در مرحله آخر به دویست و بیست ولت منزل تبدیل میشود.
فرهاد( با تعجب): آقا مگه کلاس برق داریم که این چیزهارا میگویید
آقا معلم : نه بچه ها مثال زدم برا ی آنکه بببینید هر کس آن قدرت و توانایی را
ندارد که مستقیم خدا به او فرمان دهد و وحی برساند بلکه خدا کسانی را قرار داده
است که مجموعه دین مورد رضایت را به او یاد داده که انها را به مردم برسانند. ما
وقتی تسلیم خدا شویم و اسلام آوردیم و مومن شدیم باید نبوت را هم بپذیریم و در
مقابل آن تسلیم شویم حسن: آقا نبوت چیست؟ خسرو : ای خاک عالم که نمیدانی خوب یک قنادی توی هفت حوض است که اسمش نبوت است حسن : آهان همان که بستی های خوبی داره ؟ خاک بر سر خودت فرهاد : آقا ما بریم آب بخوریم تازه یک کاردیگه هم داریم ناصر : بچه ها گوش کنید اقا چی میگه برای شما داره درس میده بی ادب ها همش مسخره بازی میکنید که چی؟ خسرو به او دهن کجی میکند و با دفتر توی سرش میزند آقا معلم : آنچه نبی خدا آورده،قرآن ، نگهدارنده و تبیین کننده و توضیح دهنده میخواهد.ابتدا خود رسول خدا دین را برای مردم بیان کردند سپس جانشین های پیامبر که معصوم بودند، به امامت رسیدند تا مردم را راهنما باشند. آنها حجت های خدا بر روی زمین هستند و اینو بدونین که زمین هیچ وقت از حجت خدا خالی نمیشود در حال حاضر حجت خدا غایب است، ولی او بر ما آگاه است، مانند پدر دلسوز، آقا صاحب الزمان ما را دوست دارند، خودشان گفته اند که ما همیشه به یاد شما هستیم شما هم برای فرج ما دعا کنید و اکثر الدعا به تعجیل الفرج . بچه های من، آقا مثل خورشید پس ابر هستند، ما او را نمیبینیم ولی از همه نعمتهای وجودش استفاده میکنیم بچه ها او را دوست داشته باشید و همیشه از او کمک بخواهید، آقا مادرشان را خیلی دوست دارند او را به مادرشان قسم بدهیم و ازشان بخواهیم که دستتان را بگیرد و راهنماییتان کند.
قصه گو: بچه ها کم کم خیلی چیز ها یاد میگرفتند اونها فهمیدند که توحید چیست نبوت
یعنی چه امامت یعنی چه و یک روز دیگر معلم مهربان برای اونها از عدل و معاد گفت
نگاه کنید ناصر: آقا این درسته که جزای همه کارهای ما در همین دنیاست یا روز قیامت و دنیای آخرت هم هست؟ فرهاد: با این سوالهایت خود شیرینی نکن بابا حوصله امون سر رفت حسن: میخواد بگه ما هم بله خسرو: امل بیچاره روز قیامت چیه دیگه کی از اون دنیا اومده ؟همه این حرفها بیخود است اصلا دلیل بودن روز قیامت چیست
آقا معلم : یکی از دلایل عدل خدا معاد است، معاد یعنی بازگشت، انسان در این دنیا
کارهای خوب بد بسیاری میکند مثلاهیتلر که قاتل هزاران نفر است یا کسی که بمب اتمی
را ساخته و یا خلبانی که آنرا پرتاب کرده این هارا چه طوری میتوان مجازات کرد؟
چگونه مجازاتی با کشتن هزاران نفر برابری میکند؟
خسرو: آقا اول باید دارشان زد بعد تیر بارانشان کرد بعد خفه شان کرد حسن : اااا بسه دیگه چه قدر حرف میزنید اخه مگه میشه یک نفر رو چند بار کشت؟ ناصر: آخر چه طور ادم مرده پوسیده .... دوباره زنده میشود؟
آقا معلم : بله عزیزم چرا نمیشود؟ همان طور که خداوند از یک سلول، انسانی مثل ما
خلق کرده، روز قیامت هم میتواند ما را زنده کند.از اول چه کسی ماها رو به وجود
آورد؟ همونی که از اول ما را خلق کرد پس از مرگ دوباره ماها را زنده می کنه.
خسرو: آقا ترو خدا انقدر حرف امتحان نزنید دل اشوبه گرفتم اصلا داره حالم به هم
میخوره فرهاد: راست میگی بابا حالا امتحان چی هست فیزیک یا شیمی...
آقا ناراحت( بچه ها همه ساکت و حالت ادمی که دارد به خود میاید) بچه ها دیگه شورشو
در اوردید واقعا که در خوابید خواب غفلت کاشکی خواب واقعی بود شما خودتان را به خواب
زدید کسی که خواب است هر چه هم که خواب عمیق باشد میشود او را بیدار کرد ولی کسی
که خودش را به خواب زده هرگز بیدار نمیشود شما خودتان میخواهید که ندانید، انگشت
توی گوشتان کردید تا نشنوید، تصمیم گرفتید و با اختیار انتخاب جهل را برگزینید
بدانید که هر چه میکنید به خودتان میکنید قصه گو: فردای ان روز همه حاضر بودند جز آقا معلم .غیبت معلم اول زیاد به چشم نمیخورد اما بعد از همه شیطونی ها و ... کم کم حوصله شان سر رفت .تا حتی خسرو بعد از چند دقیقه با ناصر شروع به صحبت کرد . واقعا حوصله مان سر رفت چه قدر جای آقای معلم خالیه . حسن گفت اصلا کاشکی آقا معلم بود اگر دعوامون هم میکرد ناراحت نمیشدیم ناصر: دیدید حالا اون موقعی که بود به حرفهای او گوش نمیکردیم حالا پشیمانی چه فایده ای دارد
خسرو گفت مثل این که این دفعه را راست میگویی .همه به خسرو چشم غره میروند خسرو: خب چه خبرتونه موقع شیطونی از خدا میخواین شیطونی کنین وبخندین حالا که همتون توی تله گیر کرده یقه منو گرفتین اصلا مگه من مجبورتون کردم به حرف من گوش کنید خودتون از خدا میخواستین که از درس و معلم فرار کنید البته من هم همینو میخواستم حسن: خیلی بد شد خیلی از این بد تر نمیشد وبه طرف ناصر برمیگردد و خطال به او میگوید تو از همه ما بهتر به درسها گوش میکردی و علمت هم بیشتر از ماست و از ما بیشتر میدانی بگو ببینم که باید چه کار کنیم
بچه ها: پس بیا اینجا وایستا بخون تا خوب بشنویم
السلام علیک یا بقیه الله بله آقا درست است که ما بدیم و ناسپاس ولی
شما بزرگوارید اگر ما قدر شما را نمیدانیم شما که جهالت ما را میدانید . یا امام
زمان ما بیچاره ایم ، درمانده ایم، سرگردانیم مانند کسانی که در بیابان گم شده اند
و هر کدام از یک طرف میرویم و خودمان هم نمیدانیم که به کجا میرویم و به کجا
خواهیم رسید اگر شما پناهمان ندهید ، دستمان را به طرف چه کسی دراز کنیم؟ اگر شما
ما را از درگاهتان برانید، گرگ های جهالت و معاصی مارا تکه پاره میکنند. | ||
لینک مطلب :https://madresehnews.com/fa/609 |
برچسب ها :معلم نمایشنامه مقطع نیمه شعبان متوسطه | ||
تاریخ انتشار :شنبه 4 شهریور 1391 |