متن پیشنهادی املاء از درس اول تا پایان درس هفتم

خرس کوچولو به مدرسه می رود.

یک روز صبح خرس کوچولو موقع خوردن صبحانه گفت : " من امروز خسته ام . نمی توانم به مدرسه بروم . دلم می خواهد بازی کنم . "

مادرش گفت : " این طوری که نمی شود . " خرس کوچولو از خانه بیرون آمد و به طرف جنگل رفت . از میان درختان بلند و سبز گذشت تا کنار رودخانه رسید.

روی کاغذ بزرگی نوشته شده بود : " نزدیک نشوید خطر ناک است . " خرس کوچولو نتوانست آن را بخواند تا کنار رودخانه ایستاد ، درآب افتاد .

فریاد زد : " کمک ! کمک !" خانم خرگوش او را دید . چوبی آورد و خرس را نجات داد . او را پیش مادرش برد .

مادر خرس از خانم خرگوش تشکّر کرد . خرس کوچولو که خجالت می کشید از مادرش عذر خواهی کرد و گفت : " حالا فهمیدم مدرسه رفتن چه فایده ای دارد ". بعد با عجله به طرف مدرسه به راه افتاد. خانم آموزگار منتظر او بود .

خرس کوچولو در صف ایستاد و به کلاس رفت . او دیگر تصمیم گرفت با سواد بشود تا بتواند کتاب ها و مجلّه های مخصوص خرس ها را بخواند و لذّت ببرد.