روان خوانی تا پایان ۴۰ نشانه – پایان کتاب بخوانیم
حلزون و پروانه
حلزون کوچکی کنار شالیزار زندگی می کرد.
او همیشه تنها بود و دلش می خواست یک دوست داشته باشد.
یک روز صبح پروانه ی قشنگی را روی یک گل دید.
از او پرسید : با من دوست می شوی؟
پروانه گفت: بله من هم دوست دارم، با کسی بازی کنم.
حلزون خوش حال شد. آن ها تا نزدیک ظهر با هم بازی می کردند.
بعدهم کنار رودخانه ناهار خوردند و از صدای شرشر آب لذّت بردند.
لینک مطلب :
https://madresehnews.com/fa/5635
برچسب ها :
پایه
متن
روان
پیشنهادی
اول
ابتدایی
دانش
آموزان
خوانی
تاریخ انتشار :دوشنبه 14 مرداد 1392