روان خوانی تا پا یان ۳۰ نشا نه ی اول ( تا پایان خوا )

 

آدم برفی به مدرسه می رود.


برف همه جا را سفید کرده بود.


فرزانه یک آدم برفی درست کرد.

فردایِ آن روز هوا آفتابی بود . وقتی فرزانه به مدرسه می رفت، آدم برفی گفت : مرا هم با خودت ببر ."


فرزانه کیفش را به آدم برفی داد . دست او را گرفت و با هم به مدرسه رفتند.

فرزانه به کلاس رفت، آدم برفی پشت پنجره ایستاد.

زنگ مدرسه خورد. فرزانه از کلاس بیرون آمد ولی آدم برفی آن جا نبود.


با خودش گفت : شاید آدم برفی به خانه برگشته است .


شما چه فکر می کنید؟

 
برچسب ها :پایه 3 متن روان پیشنهادی اول ابتدایی خوانی
تاریخ انتشار :دوشنبه 14 مرداد 1392