آدم برفی به مدرسه می رود.
|
برف همه جا را سفید کرده بود.
|
فرزانه یک آدم برفی درست کرد.
|
فردایِ آن روز هوا آفتابی بود . وقتی
فرزانه به مدرسه می رفت، آدم برفی گفت : مرا هم با خودت ببر ."
|
فرزانه کیفش را به آدم برفی داد . دست
او را گرفت و با هم به مدرسه رفتند.
|
فرزانه به کلاس رفت، آدم برفی پشت
پنجره ایستاد.
|
زنگ مدرسه خورد. فرزانه از کلاس بیرون
آمد ولی آدم برفی آن جا نبود.
|
با خودش گفت : شاید آدم برفی به خانه
برگشته است .
|
شما چه فکر می کنید؟
|