دکلمه در وصف دهه فجر (1)
مى آید؛
بر بام بلند آرزو و به جستوجوى شهیدانى که مسیرش را با خون خویش مطهر کردند.
خانههاى قلبمان، شانههاى مهربان او را مىجویند تا در سایه خورشیدىاش، طعم خوش
آزادى را بچشند.
اگرچه سیه مستان شب، با خنجر ظلم، سپیداران باغ را سر بریدهاند، دست نوازش
باغبانى چون روح خدا، نگاهى سبز را به درختان آرزوهاىمان باز مىگرداند.
خوش آمدى به وطن؛ پرسوختگان منتظرت، چشمانتظار دست نوازش تواند که از بام بلند
دیدار، بر خاطر مجروحشان بکشى، اى روح خدا!
آمدى،
تا روزهایمان رنگ سربلندى بگیرد و دستهاىمان بوى لبخندهاى آشتى.
آمدى، تا پشت آن همه شبهاى طولانى، طعم روز را فراموش نکنیم و به زیارت آفتاب
برویم.
آمدى، تا پیروزى، فانوس شبهاى بىچراغى ما باشد و لبخند، عطر خوش آزادىمان.
تو که آمدى، زمستان در برفهاى ناتمامش آب شد و بهار، در سینههاى ما شکوفه زد.
تو
آمدى، تا طنین حقیقت، از برجهاى سر به فلک کشیده تاریخ، به گوش برسد.
تو آمدى، تا «جاء الحق و زهق الباطل»، دوباره ترجمه شود.
تو آمدى، تا هیبت کاغذى سر سپردگان طاغوت، در جهنمى از آتش، خاکستر شود.
تو
آمدى و بهشت زهرا، در سرخى خونهاى به ناحق ریخته شده، دوباره تپید.
تو آمدى و با آمدنت، فرودگاه مهرآباد، آبادانى ایران را با بالهاى کبوترهاى سپید
نامهرسان، به همه جاى جهان، مخابره کرد.
تو آمدى و نفسهاى مسیحایىات، کالبدهاى مرده را حیاتى دوباره بخشید.