هر چیز که خوار آید،روزی بکار آید
این مثل را بیشتر برای تشویق به صرفه جویی بکار می برند و می خواهند بگویند هر چیز اندک و بی اهمیت هم یک روز به درد می خورد .
آورده اند که
یک روز مردی روستایی با پسرش می خواستند از دهی به ده دیگر بروند پدر سفرهٔ نان را برداشت و گفت:
آب هم در صحرا پیدا می شود . وقتی از کوچه باغها می گذشتند در راه یک نعل آهنی افتاده بود ، پدر گفت : این را بردار که به کار خواهد آمد . پسر گفت : پدر جان ، یک پاره آهن شکسته به چه کاری می آید ، به زحمت برداشتن نمی ارزد .
پدر دید که پسر هنوز زندگی را خوب نمی شناسد و به سختی نیفتاده و هر چیز کم ارزش در نظرش بی فایده می آید . دیگر حرفی نزد و خودش خم شد و نعل پاره را برداشت . رفتند و در آخر آبادی به دکان نعلبندی رسیدند ، پدر آن نعل را به نعلبند فروخت و دو پول گرفت و رفتند تا رسیدند به دوره گردی که طبق گیلاس روی سرش گذاشته بود و می برد در ده بفروشد . پدر با آن دو پول ، یک مشت گیلاس خرید و در پاره کاغذی نگاهداشت و راه صحرا در پیش گرفتند .
روز گرمی بود و در راه آب نبود و پسر تشنه بود و از راه رفتن خسته بود و پدر و پیش پسر همراه هم می رفتند ، پسر پرسید : بابا اینجاها آب نیست دهنم خشک شده ؟ پدر گفت : چرا ، آب هست به آن می رسیم ، وقتی پدر دانست که پسر تشنه است ، یک دانه گیلاس به زمین انداخت . چون پسر به آن رسید آهسته گیلاس را برداشت و خورد . دهنش که از تشنگی خشک شده بود ترو تازه شد . صد قدمی که رفتند باز پدر یک دانه گیلاس به زمین انداخت و سپس آهسته آن را برداشت و خورد و همین طور ، هر صد قدم که می رفتند پدر یک دانه گیلاس به زمین می انداخت و پسر بر می داشت تا گیلاسها تمام شد و به آب رسیدند و زیر درختی نشستند . پدر گفت : یادت هست که گفتم نعل را بردار و گفتی به زحمتش نمی ارزد ؟
پسر گفت : یادم هست . پدر گفت : دیدی که من آنرا برداشتم و با پول آن گیلاس خریدم ؟ پسر گفت : دیدم .
پدر گفت : من این گیلاس را برای تو خریدم اما یکجا به تو ندادم تا این مطلب را بفهمی .
گیلاسها ۳۷ دانه بود و تو یکبار به خود زحمت ندادی که آن نعل را از زمین برداری اما ۳۷ بار به خودت زحمت دادی و دانه دانه گیلاسها را برداشتی و دیدی که نعل پاره که در نظر تو خردو بی مقدار بود ، چگونه برای رفع تشنگی بکار آمد ، پس همیشه به یاد داشته باش که هر چیز که خوار آید ، روزی بکار آید .