نمی توانیم وزیرآموزش و پرورش را ببینیم
140 روز از حادثه شین آباد گذشت؛ حادثه ای که در آن بسیاری از دختران معصوم روستای شین آباد در آتش گرفتار شدند، سوختند، زیبایی شان را از دست دادند، قطع عضو شدند و متاسفانه دو نفرشان نیز به علت شدت جراحات وارده جان باختند. اما در این میان بسیاری از پدران و مادران شبانه روز درگیر روند درمانی فرزندانشان هستند و دانش آموزان نیز هنوز نتوانسته اند به روال معمول زندگیشان برگردند.
140 روز پیش بچه ها وارد کلاس می شوند. کلاس بچه های چهارم در مدرسه از دیگر
کلاس ها جدا و دورتر از آن کلاس ها قرار داشت. نوبت صبح دخترها در مدرسه هستند.
مستخدم در حال پر کردن مخزن بخاری است. مخزن بخاری، بیشتر از حد از نفت پر می شود،
حادثه اتفاق می افتد و کلاس آتش می گیرد. نفت بخاری شعله ور شده و آتش به نفت اضافی
ذخیره شده در گالنی که برای شیفت پسرانه ظهر در کناری قرار داشت سرایت می کند.
حرارت و دود امکان هر تحرکی را از بچه ها می گیرد. هر لحظه گرما و حرارت بیشتر
می شود. راهی برای فرار نیست. حرارت و آتش به سرعت بچه های کلاس چهارم دبستان
شین آباد را در میان می گیرد. بقیه حادثه را همه می دانند، دانش آموزان به
بیمارستان های ارومیه، تبریز و اصفهان، مشهد و تهران منتقل می شوند. اما متاسفانه
سیران یگانه و ساریا رسول زاده به علت شدت جراحات جان خود را از دست می دهند. جمعه
30 فروردین دوباره این دانش آموزان برای پیگیری درمان عازم تهران می شوند. گروهی به
بیمارستان خصوصی و گروهی دیگر به بیمارستان دولتی برده می شوند. روند درمان در این
مرحله بسیار حساس است. یک خیر اصفهانی هزینه اضافی انتقال از بیمارستان دولتی به
بیمارستان خصوصی شش نفر را که هزینه قابل توجهی است بر دوش گرفته است.
روند
درمان در این مرحله به صورت انفرادی است. یعنی تک تک این دانش آموزان باید به تدریج
درمانشان آغاز شود. دوره ای سخت برای بچه ها دوباره آغاز شده است. بچه های
آسیب دیده اما در این میانه خیلی امیدوارند. درست است که برخی قطع عضو شده اند. از
ناحیه گوش، انگشتان و دست، بینی یا برخی زخم هایی عمیق بر سر و صورت و گردن و پشت و
سینه و شکم و پا دارند و عمل جراحی زیبایی و ترمیم این دختران روند سخت و پیچیده ای
را طی می کند، حتی ممکن است سال های سال به درازا بکشد اما امید در میان بچه هایمان
موج می زند. آرزو می گوید: دلم می خواد شکل اولم بشم. می خواهم معلم بشم. اسرین
امیدوارانه می گوید من خوب می شم و در آینده دکتر می شم. نادیا هم می گوید از
این که در چند روز دیگه عمل می کنم و مثل روز اول می شم خوشحالم. می خوام دکتر بشم.
سیما شادکام هم می گوید امیدوارم همه دوستانم خوب بشن. منم می خوام دکتر بشم. فریده
حین گفت وگو با مادرش نجوا می کند و می خندد و می گوید مثل اولم بشم و پزشک پوست
بشم. مهناز توضیح می دهد: ساریا دوست من بود. می خواست دستم رو بگیره از میان آتش
رد بشیم اما نتونست بعد از 21روز از آتش سوزی فوت کرد. ساریا در بیمارستان به من
گفت: خواب دیدم در خواب خدا بهم گفت سه هفته دیگه برمی گردی خونه. خوب می شی. درست
بعد از 21روز ساریا فوت کرد.
اما آن شور و نشاط بچگی در پدران و مادران
دنیادیده و پخته دیده نمی شود. نگرانی در کلام و چهره پدران و مادرانِ دختران
شین آبادی موج می زند. همه این پدران از میان قشر زحمتکش جامعه هستند. یکی، دو نفر
راننده، بقیه نیز کارگران شرافتمند این مرز و بوم هستند که البته مدت هاست به خاطر
فرزندانشان کسب و کارشان را رها کرده اند و با مشقت روزگار می گذرانند.
کاک
مراد معروفی با نگرانی درباره آینده دخترش و دیگر دختران صحبت می کند و می گوید
مستمری خاصی برای بچه ها تعریف نشده است. بیمه بچه ها برای امسال و سال های آینده
زندگی شان وضع نامشخصی دارد. کاک خسرو پرکم هم نگران زیبایی دخترش و دیگر دختران
است. نگران است با این همه تلاش زیبایی شان دوباره احیا نشود. مبینا دختر آقای پرکم
حدود 58 درصد آسیب دیده و آسیب دیدگی مبینا هم افزون بر 58درصد حدود 20 درصد هم
داخلی است. آقای یوسف راک هم سخت دل نگران است. آمنه دختر محبوب کاک یوسف بیش از
60 درصد از نظر ظاهری سوخته است. از نظر داخلی و کبد و شُش هم بالای 25درصد. آیا
درد آقای راک و فریادش را فریادرسی هست؟
نادیا صالحی هم 60 درصد آسیب دیده
است. کاک علی هم سخت نگران آینده نادیا و دیگر دختران است. نه خبری از مستمری
ماهانه است، نه بیمه بچه ها به نتیجه رسیده است. بایزید محمدپور و ابراهیمیان و
غفور دَرَوی هم نگرانی های مشابهی دارند. آیا در آینده این روند درمان استمرار
دارد؟ آیا برای آینده این بچه ها فکری و برنامه ای تدوین شده است؟ آقای اسماعیل پور
هم نگران آینده زندگی این بچه ها است هم نگران ازدواجشان در سال های جوانی. کاک
رحمان امیدوار هم نگران آینده بچه ها است. فریده دختر آقای امیدوار افزون بر
آسیب های ظاهری همچون چندنفر دیگر دچار قطع انگشتان دست هم شده است. این دختر زیبا
شش انگشتش را در حادثه سوختگی از دست داده است. این پدران می خواهند وعده هایی که
مسئولان داده اند اجرایی شود. آن ها می گویند: بیمه بچه ها به نتیجه برسد. بیمه
برای تمام عمرشان تا در سال های بعد هم درمانشان استمرار داشته باشد. یکی از والدین
به نمایندگی از دیگران می گوید می خواهیم با وزیر آموزش وپرورش دیداری داشته باشیم
تا هم از زحماتی که این مدت آموزش وپرورش کشیده تشکر کنیم هم نگرانی های خودمان و
انتظارات و کاستی ها را برایش تشریح نماییم. می دانیم کاری که برای این بچه ها تا
امروز صورت گرفته و تلاش ها و هزینه هایی که شده تا امروز در کشور برای هیچ حادثه
دیگری سابقه نداشته است و ما هم از این بابت از مسئولان تشکر می کنیم، اما مشکلات
دیگری هم داریم ولی به ما اجازه ملاقات با وزیر آموزش وپرورش را
نمی دهند.
مگر شخص وزیر نمی خواهد در جریان احوال این دانش آموزان گرفتار در
آتش شود و مگر نمی خواهد حال و روز پدران و مادران این کودکان را دریابد. درد و دل
پدران و مادران با این توقع پایان می یابد که مسئولان عالی رتبه وزارت آموزش وپرورش
به دیدارشان بیایند اگر حاجی بابایی به آن ها وقت نمی دهد.