آقا عندالله؛ معلمی که تفنگ های چوبی را آهنی کرد/ شهادت در شب عروسی برادر
محمود رضا عندالله، کار خود را با بازی شروع کرد اما این بازی، رفته رفته شکل جدی به خود گرفت. این بازی را به مسجد ؛ خانه خدا کشاند و از بازی محض بیرون آورد . بار ارزش های معنادار دینی و حاکمیت ولایی ، روی تفنگ های چوبی نشست و بخشی از آن تفنگ ها تبدیل به فلز شد و بوی باروت گرفت.
خانه به دنیا آوردمش . سه روز بیهوش بود. فکر می کردیم همین روزها از دست می رود. اما زنده ماند و اسمش را گذاشتیم «محمودرضا»؛ «محمودرضا عندالله». سه پسر دارم. از بین آن ها، فقط محاسن محمودرضا بور بود . انگار خدا روی او انگشت گذاشته بود. انگار قرار بود روز تولدش نمیرد ، 23 سال از خدا عمر بگیرد و بعد برود.
هنوز محفل بیست وششمین یادواره شهادت محمودرضا شروع نشده که مادرش اشک می ریزد و این خاطرات را روایت می کند: «بزرگ تر که شد، شغل معلمی را پیش گرفت. روزها مدرسه بود و شب ها هم پست و کشیک می داد. شب، خسته و کوفته به خانه می آمد و با پوتین می خوابید. می گفت: بند کفش هایم را باز نمی کنم. دو ساعت دیگر باید برگردم.»
مادر شهید عندالله، عصای آهنی اش را روی زمین می سایید و می گفت: «این پسر که اصلاً در خانه بند نمی شد! دائماً یا مسجد بود یا مدرسه. بچه های محله نظام آباد را از تیله بازی درکوچه ها جمع می کرد و به مسجد می بُرد. به آن ها سرود و قرآن یاد می داد. پی در پی به جبهه می رفت. می گفتم: مادر! انقدر به جبهه می روی، خدای نکرده کشته می شوی. تو نباشی من هم می میرم. جواب می داد: مادر! رزمنده های دیگر هم مادر دارند. من هم مثل آن ها. فکر کن مرا نداری. 26 سال از شهادت محمودرضا گذشته، اما هنوز اگر جایی روضه حضرت علی اکبر(ع) بخوانند، دلم طاقت نمی آورد. نمی توانم روی پا بند شوم.»
طاهره ناظمی، بغضش را می خورد و سربرمی گرداند: «شب عروسی برادرش؛ حمید شهید شد. همه بچه هایم جبهه بودند اما تلاش کردم، سرشان را با عروسی و گرفتن تالار گرم کنم که همه شان، شب عروسی حمید تهران باشند و به جبهه نروند. ولی محمودرضا می گفت: مرخصی ام تمام شده. می روم و برمی گردم. باختران هستم. بای بای کنی می آیم! برایش کت وشلوار آماده کردم تا از راه آمد، بپوشد و به تالار عروسی بیاید. آخر شب که کت وشلوار دست نخورده اش را دیدم، دلم لرزید. همان شب شهید شد.»
همه مان باید «محمودرضا عندالله» باشیم
سالن اجتماعات خبرگزاری مهر، عصر پنج شنبه 12 بهمن ماه 91، جایی شد برای برپایی یادواره «آقا عندالله» در جمع خودمانی بچه های محله وحیدیه و تسلیحات و مسجد جامع فاطمیه . خیلی ها هستند؛ از بچه های «آقا عندالله» تا همرزمان و رفقای سابقش .
سالن آرام آرام پُر می شود. دوستان قدیمی، همدیگر را در آغوش می گیرند؛ گویا سال هاست از حال هم خبر ندارند.
محسن محمدی که نام «محمودرضا عندالله» از زبانش نمی افتد و مبدع این یادواره شده ، «داوود مخملی» یکی از هم دوره ای های جانباز آقا عندالله را برای سخنرانی دعوت می کند. او روی ویلچر جابه جا می شود و از شهید محمودرضا عندالله می گوید: «بارزترین خصیصه محمودرضا عندالله، قدرت پروراندن دیگران بود. همه به شکل انفرادی به جبهه رفتیم. اما محمودرضا تنها نرفت. اگر قرار بود به بهشت برود، دست دیگران را هم گرفت و بهشتی کرد.»
داوود مخملی ادامه می دهد: « پسر بچه ها علاقه زیادی به تفنگ بازی دارند. محمودرضا عندالله، کار خود را با بازی شروع کرد اما این بازی، رفته رفته شکل جدی به خود گرفت. این بازی را به مسجد؛ خانه خدا کشاند و از بازی محض بیرون آورد. بار ارزش های معنادار دینی و حاکمیت ولایی روی تفنگ های چوبی نشست و بخشی از آن تفنگ ها تبدیل به فلز شد و بوی باروت گرفت.»
مرد جانباز تاکید می کند که نباید از ادامه راه محمودرضا فرار کرد. تصور می کند که هنوز جنگ، به شکل دیگری ادامه دارد: «جنگ سایبری در پیش است و فقط نوع دفاع و روش و تاکتیک مقابله با دشمن عوض شده است. نسل جدید را در کنارمان می بینیم. هر کدام از ما باید برای آن ها محمودرضا عندالله باشیم. باید ارزش های اسلامی و دینی را تکثیر و ترویج کنیم.»
محمد معتقد لاریجانی، فرماندار شمیرانات که از برپایی یادواره شهید محمودرضا عندالله ابراز خرسندی می کند و شهدای دیگر مسجد جامع فاطمیه همچون: ابوالفضل کریمی ، امیررضا کشمیری، حسین زمانی، علی محسنی، رسول خلیلی، حسین ثامنی، فرهاد صدیقی نوری، علی اصغر مومنی، یوسف معدنی، حامد نظام نام می برد.»
محمودرضا در کار حقی که پیشِ رو داشت، هیچ وقت کوتاه نمی آمد. سرودهایی که با او تمرین می کردیم، هیچ وقت فراموش نخواهد شد.»
او که در دوران جنگ، معلم و همکار شهید محمودرضا عندالله بوده، همچنان از شهدای محله نظام آباد یاد می کند و خاطراتی از شهید محمودرضا عندالله و همرزمان شهیدش می گوید: »خیلی ها نمی دانستند که محمودرضا، بیشتر در مدرسه و کلاس، «آقا عندالله» شد . اگر بچه ها صف هم بسته بودند، نظم را به هم می زدند تا بروند و آقا عندالله را ببینند. روحیه و خلق خوب و جذاب او باعث این علاقه شده بود.»
خداحافظی «آقا عندالله» در بیت المقدس 2
علی یعقوبی، آخرین راوی یادواره «آقا عندالله» است. کسی که لحظه شهادت این معلم را به چشم دیده و پیش از هر چیز، خاطره ای از نگاه بلند این شهید می گوید: «محمود عندالله اولین شهیدی بود که در گردان عمار، تئاتر اجرا می کرد. محمودرضا با روح بچه ها سر و کار داشت. اگر کسی نقش عکاس، معلم و یا نویسنده را در نمایشنامه هایش اجرا می کرد، بعدها در همان شغل مشغول به کار می شد.»
یعقوبی، روز شهادت آقا عندالله را این گونه روایت می کند: «عملیات بیت المقدس 2 بود که شهید شد. مسوول تبلیغات گردان عمار بودم. قرار بود از مرحله دوم عملیات، وارد عمل شدیم و در ارتفاعات الاغ لو از سه طرف حرکت کنیم و ارتفاعات را بگیریم. گروهان ما، یک جاده را اشتباه رفت و جای نزدیک شدن به دشمن، پشت بچه های لشکر سیدالشهداء (ع) درآمدیم. قرار بود که از یال کوه، به دشمن بزنیم. دو گردان دیگر وارد درگیری شده بودند و ما از عملیات جا مانده بودیم. هر لحظه ممکنه بود که دشمن، بچه ها را دور بزند. عراقی ها می خواستند پاتک بزنند و ما هم می خواستیم وارد عمل شویم. ناگهان با عراقی ها قاطی شدیم.
می فهمیدیم که بغلی دستی مان عراقی است یا ایرانی. در هر صورت، درگیری شروع شد و من وسط ماندم. می دانستم محمودرضا عندالله شهید می شود. به همین خاطر، به او دوربین دادم و ته گروهان گذاشتم. بعد از شهادت با همان دوربین، از پیکرش عکس گرفتم. نمی دانم چه شد که محمودرضا، حتی از من و فرمانده مان، رضا یزدی هم 20 متر جلوتر افتاد. با سه تا از بچه ها از ارتفاعات بالا می رفتند تا عراقی هایی که از بالای ازتفاعات، نارنجک می انداختند را پای درآورند. عراقی ها یکی از بچه ها را از ارتفاع، به پایین پرت کردند و من فقط صدای سقوط او را شنیدم. محمودرضا و بچه ها، بالاخره عراقی ها را زدند. آن ها هم که منتظر حمله ما بودند، آر پی جی 11 شلیک کردند و به پشت سر محمودرضا اصابت کرد. محمودرضا همیشه نگران این بود که اگر سالم به خانه برگردد، جواب پدر و مادر بچه های شهید را چه بدهد.»
پخش فیلم کوتاهی از حضور شهید محمودرضا عندالله در جبهه، صحبت کردن برای بچه ها، سرودن خواندن آن ها در جبهه تا لحظه تشییع پیکرش، با این خاطرات آمیخته می شود و صدای گریه بی امان مادر آقا عندالله به گوش می رسد؛ قربان صدقه پسرش می رود و ابراز دلتنگی می کند.
تابلویی سفید رنگ با عکسی ایستاده از شهید محمودرضا عندالله آماده شده تا رفقا و شاگردانش ، پای عکس را امضا کنند ؛ باشد که این نوا به وقتش ، دستشان را بگیرد: «یا وجیهاً عندالله، اشفع لنا عندالله...»
شاید سالن اجتماعات خبرگزاری مهر، باز هم میزبان یادواره شهدا در «شب شهید مهر» باشد.