در حال بارگذاری ...
    
  • سگ ولگرد و استخوان – فارسی و انگلیسی

    قصه کودکانه و جالب سگ ولگرد، داستانی آموزنده و سرگرم کننده برای کودکان است که به صورت داستان دو زبانه همراه با متن انگلیسی و فارسی توسط تیم کودک سیتی برای شما تهیه و ترجمه شده است. این داستان برای سنین پیش دبستان و دوره ابتدایی مناسب است.

    قصه کودکانه سگ ولگرد و استخوان

    روزی از روزها، یک سگ ولگرد به دنبال غذا می گشت که به یک مغازه قصابی رسید. او یک تکه استخوان پیدا کرد که مقداری گوشت به اون چسبیده بود.

    پس استخوان را برداشت و پا ه فرار گذاشت تا جای امنی پیدا کند و از غذایی که پیدا کرده بودریال لذت ببرد.

    سگ قصه ما، شروع کرد به جویدن استخوان و چون استخوان خیلی بزرگ بود، حسابی تشنه شد. پس کنار رودخانه ای رفت تا تشنگی اش را برطرف کند. او همچنان استخوان را با خودش می برد و نگران بو که مبادا سگ دیگه ای استخوانش را بدزدد.

    وقتی سگ به بالای پل رسید، به دور و برش نگاهی کرد تا ببیند که آیا می تواند استخوان را لحظه ای به زمین بگذارد و برود آب بخورد؟

    که به طور اتفاقی عکس خودش رو از بالای پل توی آب دید.  اون نتوانست بفهمد که اون عکس، سایه خودش است و فکر کرد که سگ دیگه ای با یک استخوان اونجاست.

    و برای اینکه حریص بود، دلش می خواست که اون استخوان هم مال خودش باشه. برای همین شروع کرد با پارس کردن با این امید که اون سگ، بترسه و فرار کنه!

    ولی از بخت بد، استخوانی که توی دهانش بود، افتاد توی آب رودخانه!

    پایان

    THE DOG AND THE BONE

    Once a stray dog while searching for food came to a butcher’s shop. There he got a bone with some meat on it. So, he lifted it and ran to a safe place to enjoy it at ease.

    He chewed the bone for a very long time and this made him quite thirsty. So, he went to a river to quench his thirst. It took the bone along, as it was worried that some other dog might not take it away.

    As the dog stood on a bridge across the river, it looked around to see if it could safely put the bone down while it quenched its thirst.

    By chance, he saw his reflection in the water from over the bridge. He could not follow that it was his shadow. Rather, he thought it to be another dog with a bone in his mouth.

    Being greedy by nature, he wanted that bone too. So, he barked at the other dog, hoping to scare it into giving it that bone. But alas! The bone that he held in its mouth fell into the river.

    The End




    مطالب مرتبط

    اسب سواری – دوزبانه فارسی و انگلیسی

    اسب سواری – دوزبانه فارسی و انگلیسی

    داستان کودکانه کوتاه و خنده دار اسب سواری به دو زبان انگلیسی و فارسی را در ادامه بخوانید. از این داستان ساده انگلیسی به همراه ترجمه، برای تقویت زبان انگلیسی و آموزش زبان ...

    |

    خرس

    خرس

    یک روز زمستانی، برف همه ی جنگل سبز را سفید کرده بود طوری که دیگر هیچ گیاه و سبزه ای دیده نمی شد و  تقریبا هیچ چیزی برای خوردن پیدا نمی شد. هوا آنقدر سرد بود که برفها و ...

    |

    نظرات کاربران