در حال بارگذاری ...

خرس

یک روز زمستانی، برف همه ی جنگل سبز را سفید کرده بود طوری که دیگر هیچ گیاه و سبزه ای دیده نمی شد و  تقریبا هیچ چیزی برای خوردن پیدا نمی شد. هوا آنقدر سرد بود که برفها و آبهای رودخانه یخ زده بودند. خرسها در خواب زمستانی بودند. پرنده ها به سرزمینهای گرمسیر مهاجرت کرده بودند و

اما حیوانات دیگری هم مثل خرگوش و سنجاب هنوز در جنگل سبز بودند که خیلی گرسنه بودند. آنها دلشان می خواست یک غذای گرم بخورند. اما مدتها بود که از غذای گرم خبری نبود تا اینکه یک روز، که از همه ی روزها سردتر بود، اتفاق عجیبی افتاد.

آن روز از دودکش خانه ی خرسها دود بلند شد، بعد از آن طولی نکشید که بوی آش همه ی جنگل سبز را پر کرد.

اما این ماجرای عجیبی بود چون خرسها در این وقت زمستان باید خواب خواب باشند. چطور ممکن بود در این سرمای زمستان از خواب بیدار شوند و غذا درست کنند؟!

خرگوش و سنجاب، آهسته آهسته به خانه ی خرسها نزدیک شدند. وقتی نزدیک در شدند متوجه شدند در خانه کمی باز است. خرگوش در را هل داد و به داخل خانه سرک کشید. آنها از خرسها می ترسیدند اما آنقدر از بوی آش خوششان آمده بود که نمی توانستند آن را فراموش کنند و برگردند.

خرگوش و سنجاب نگاهی داخل اتاق انداختند. داخل اتاق میز غذاخوری چیده شده بود ولی کسی نبود. خرگوش و سنجاب به سمت آشپز خانه رفتند کسی در آشپزخانه نبود ولی آش روی اجاق بود و چه بوی خوبی هم می داد. خرگوش و سنجاب می خواستند به سمت دیگ آش بروند که یک دفعه احساس کردند کسی پشت سرشان است. آنها به عقب برگشتند و دو خرس پشت سرشان دیدند. خرگوش و سنجاب از ترس جیغ کشیدند و نزدیک بود بیهوش بشوند آنها همدیگر را بغل کردند در حالیکه از ترس می لرزیدند. خرسها کمی با تعجب به آنها نگاه کردند و با زبان خرسی چیزهایی به هم گفتند. بعد خانم خرسه لبخند زد و گفت شما هم بفرمایید با ما آش بخورید.

خرگوش و سنجاب هنوز می ترسیدند تا اینکه آقا خرسه هم به آنها تعارف کرد که سر میز غذا بنشینند. خرگوش و سنجاب خیالشان راحت شد و نفس راحتی کشیدند. آنها می خواستند به خانه برگردند اما خانم و آقای خرس اصرار کردند که اول آش بخورید بعد برگردید. خرگوش و سنجاب با خوشحالی سر میز غذا نشستند. خانم خرسه یک بشقاب آش برای خرگوش و یک بشقاب آش برای سنجاب کشید. خرگوش و سنجاب دلشان تالاپ تولوپ می کرد و برای خوردن آشها لحظه شماری می کردند. اما خانم خرسه رفت توی اتاق و چند لحظه بعد با یک خرس کوچولوی تازه به دنیا آمده برگشت.

خرگوش و سنجاب متوجه شدند که خرسها به تازگی صاحب فرزند شدند. آنها تولد خرس کوچولو را به پدر و مادرش تبریک گفتند. خرسها گفتند ما به خاطر تولد این خرس نازنازی از خواب بیدار شدیم و تصمیم گرفتیم برای او آش درست کنیم.

حالا از اینکه دو تا مهمان هم داریم خوشحالیم و دوست داریم با حضور شما جشن بگیریم. حالا بفرمایید آشتان را میل کنید.

خرگوش و سنجاب با اشتهای زیادی سه تا بشقاب آش گرم خوردند و سیر سیر شدند. بعد از خرسها خداحافظی کردندو رفتند. لحظه ی آخر، خرسها از خرگوش و سنجاب خواستند که باز هم به آنها سر بزنند و با خرس کوچولو بازی کنند.




مطالب مرتبط

اسب سواری – دوزبانه فارسی و انگلیسی

اسب سواری – دوزبانه فارسی و انگلیسی

داستان کودکانه کوتاه و خنده دار اسب سواری به دو زبان انگلیسی و فارسی را در ادامه بخوانید. از این داستان ساده انگلیسی به همراه ترجمه، برای تقویت زبان انگلیسی و آموزش زبان ...

|

سگ ولگرد و استخوان – فارسی و انگلیسی

سگ ولگرد و استخوان – فارسی و انگلیسی

قصه کودکانه و جالب سگ ولگرد، داستانی آموزنده و سرگرم کننده برای کودکان است که به صورت داستان دو زبانه همراه با متن انگلیسی و فارسی توسط تیم کودک سیتی برای شما تهیه و ...

|

داستان خرس

داستان خرس

داستان خرس برای بچه های پیش دبستان

|

COPY متن، بدون باز کردن فایل متنی

COPY متن، بدون باز کردن فایل متنی

در صورتی که فایل متنی با فرمت TXT در اختیار دارید و قصد COPY نمودن محتویات آن را داشته باشید طبیعتاً باید فایل مورد نظر را باز نموده و کل متن را انتخاب و COPY کنید ولی راه حل ساده تری نیز برای انجام این کار وجود دارد.

|

نظرات کاربران