زنگ انشاء
زنگ انشاء بودو موضوع انشاء در مورد شغل مورد علاقه هریک ازدانش آموزان بود.
زنگ انشاء بود . موضوع انشاء در مورد شغل مورد علاقه هریک ازدانش آموزان بود.معلم مهربان از بچه ها خواست که پای تخته بیایند و انشـاء خود رابخـوانند.
اولـین دانش آمــوز انشـاء خـود را شـروع کـرد او دلـش می خواست در آینده مهنـدس ساختمان شـود و خــانه های زیبایی بسازد او به مادربزرگش قول داده بود که خانه قدیمی او را بـه خانه قشنگی تبدیل خواهد کرد.
دانش آموز بعدی دوست داشت دانشمند شود و اختراعات زیادی انجام دهد او دوست داشت بنزینی تولیدکند که آلودگی نداشته باشد تا انسانها مخصوصا بچه ها از آلودگی رنج نبرند.دانش آموز سوم می خواست ورزشکار شود تا برای کشورش افتخار کسـب کند. او عـلاقه داشت قهـرمـان الـمپـیک شـود و نـام ایـران در تمام دنیا پخش شود.
یکی از بچه ها نوشته بود من دوست دارم در آینـده آشـپز ماهـری شوم و تمام غذاهایی که برای بچه ها مفید است را خیلی خوشمزه بپزم تا بچه ها از خوردن آن سیر نشوند.
دانش آموزی گفته بود دوست دارد ملوان کشتی شود و همه دریاهای دنیا را ببیند. یکی دوست داشت پزشک شود ،یکی پرستار و..اما یکی از شاگردان شغل عجیبی انتخاب کرده بود و انشاء جالبی نوشته بود :به نام خدامن در آینده می خواهم رئیس بزرگترین کارخانه تفنگ سازی دنیاشوم .
من می خواهم تفنگهایی بسـازم که هـر وقت خواسـت به پدریا مادر مهربانی شلیک شود به جای گلوله گل پرتاب کند و هر وقت خواست سقف خانه کودکی را خراب کند به جای بمب از لوله اش شکلات خارج شود تا هیچ کودک بی گناهی آواره و بی خانواده نشود.معلم مهربـان با دقت نوشته های دانش آمـوزان را گـوش کرد و با لبخند به آنها گفت فرزندانم من خوشحـالم که تمام دانش آموزان کلاسم به جامعه و افراد دور و بر خود فکر می کنند و دوست دارندبه نوعی به افراد دیگر خدمت کنند .
خداوند انسانهایی را که به فکر هم هستند دوست دارد