پلیس جنگل
داستان پلیس جنگل
مدتی بود که در جنگل دوستــی بین حیوانات اختلاف افتاده بـــود حیوانات موقع تردد در جنگل دائما با هم برخورد می کردند بــچــه خرگوشهــــــا چندین بار مـــوقع حـرکت زیر دست و پای آهــوهــا قرار گرفته بود و فیلهای جنگل لانه مورچه ها را زیر دســت و پـــا خراب کــــرده بودند خلاصه همه از دست هم ناراحت بودند و قرار گذاشتند یک روز شورای جنگل تشکیل بدهند. آن روز شورا تشکیل شد و کلاغ به عنوان نــــماینده در جلسه صحبــــت کرد کلاغ گفت دوستان اهالی جنگل دوستی ،من چندین بار به شـهر سفر کردهام و زندگی آدمهارا دیدهام آنها درشهر پلیس راهنمایی دارند. پلیس آنها را در هنگام حرکت راهنمایی میکند و به آنــها می گوید از کدام سمت حرکت کنند که با هم برخورد نکنند.
شیر گفت درست است ما هم در جنگل به یک پلیس نیاز داریم. خرگوش گفت دوستان من حاضرم پلیس باشم فیل گفت خرگوش تو خیلی کوچکی و نمی توانی خوب از عهـــده این کار بر بیایی ما فیلــها خوب نمی توانیم متوجه علائم تو شویم. من می توانم پلیس جنگل باشم .مورچه گفت آقا فیله تو هم جثه بزرگی داری با آن جثه بزرگ چگونه می توانی حیواناتی که پشت سرت هستند راببینی.
کلاغ به زرافه نگاهی انداخت و گفت: زرافه و میمون دانا به نظر من هوش میمون و جثه زرافه می تواند به ما کمک کند. تا نظم و ترتیب در جنگل دوستی ایجاد شود. میمون باهوش وزرافه بلند قد با کمک هم توانستند نظم را در جنگل برقرار کند تا هیچ حیوانی از بی نظمی صدمه نخورد.