در حال بارگذاری ...
    
  • میمون بی ادب

    داستان کودکانه و آموزنده میمون بی ادب را در ادامه بخوانید. این داستان کوتاه کودکانه ، برای رده سنی مهد کودک و پیش دبستانی مناسب است.

    میمون بی ادب

    یکی بود یکی نبود دریک جنگل بزرگ چندتا میمون وسط درختها زندگی می کردند

    در بین آنها میمون کوچکی بود به نام قهوه ای که خیلی بی ادب بود.

     

    همیشه روی شاخه ای می نشست وبه یک نفر اشاره میکرد وباخنده میگفت

    اینوببین چه دم درازی داره اون یکی رو چه پشمالو و زشته وبعد قاه قاه می خندید.

     

    هر چه مادرش او را نصیحت می کرد فایده ای نداشت.

    تا اینکه یک روز درحال مسخره کردن بود که شاخه شکست و قهوه ای روی زمین افتاد.

    مادرش او را پیش دکتر یعنی میمون پیر برد.دکتر او را معاینه کرد و گفت دستت آسیب دیده  و تو باید شیرنارگیل بخوری تا خوب شوی.چند دقیقه بعد قهوه ای بقیه میمونها را دید که برایش شیر نارگیل آورده بودند.او خیلی خجالت کشید و شرمنده شد و فهمید که ظاهر و قیافه اصلا مهم نیست بلکه این قلب مهربونه که اهمیت داره،برای همین ازآن ها معذرت خواهی کرد وهیچوقت دیگران را مسخره نکرد.




    مطالب مرتبط

    مرغش یک پا دارد

    مرغش یک پا دارد

        زمانی که شخصی با لجبازی و سماجت روی حرف خود ایستاده و نظرش را تغییر نمی دهد می ...

    |

    کشک چی؟ پشم چی؟

    کشک چی؟ پشم چی؟

        هر کس بخواهد زیر قولی که داده بزند یا وجود چیزی را کاملا انکار کند، می گوید: «

    |

    نظرات کاربران