بین همه پیامبرها جرجیس انتخاب کرده
روزی روباه ، خروسی را گرفت و دوید تا او را در یک جای امن بخورد .
خروس که جان خود را در خطر دید سعی کرد که حقه ای به روباه بزند تا او دهانش را باز کند و از دست او فرار کند بنابراین به او گفت : اگر مرا ول کنی در حق تو دعای خیر می کنم .
اما روباه که خیلی زرنگ بود جواب نداد و در دلش گفت : اگر دعای تو اجابت می شود برای خودت دعا کن .
خروس دوباره کفت : اگر مرا آزاد کنی هر شب یک مرغ چاق و چله برایت می آورم .
روباه جواب نداد و در دلش گفت : تمام کسانی که گرفتار می شوند همین حرف را میزند .
خروس هر چه حرف زد و سعی کرد که روباه جوابی به او بدهد موفق نشد تا اینکه وارد خرابه ای شدند . خروس دید که دیگر فرصتی برای او نمانده است ، به روباه گفت : حالا که می خواهی مرا بخوری در این دم آخر از تو خواهشی دارم ، من خروس دین داری هستم لااقل قبل از خوردنم نام یکی از پیغمبرها را ببر تا راحتتر بمیرم . و او را به خدا قسم داد که نام یکی از پیفمبرها راببرد .
خروس می خواست تا از فرصت استفاده کند و هنگامیکه روباه دهنش با ز می شود تا نام یک پیغمبر را می برد ، فرار کند .
روباه که خیلی زرنگ بود متوجه منظور خروس شد ، ولی چون دلش به حال خروس سوخت خواست تا آرزوی او را برآورده کند و همانطور که گردن خروس را با دندانش گرفته بود گفت : جرجیس ( جرجیس یکی از پیامبران عهد قدیم است ) و با این حیله هم خواست خروس را برآورده کرد و هم مجبور نبود که دهانش را باز کند . ( شما می دانید چرا مجبور نبود دهانش را باز کند ؟ )
این ضرب المثل زمانی استفاده می شود که کسی از میان چیزهای مهمتر و معروف ، چیز گمنامی را انتخاب کند . یا چیزی را پیدا کند که مناسب حال او باشد .