«من غدیر خم هستم»
(صحنه :چنددرخت کهنه سال در گوشه اىوکنار صحنه وجود دارند، برکه و گنجشک آهسته باهم صحبت مى کنند. )
برکه :(دستهایش راباز مى کند و کنار تخته سنگى مى نشیند )سلام .من یک برکه تنها بودم .فقط چنددرخت همسایه ى من بودند.هیچ کس اسم من را نمى دانست.مدتى گذشت تا با یک گنجشک دوست شدم .
گنجشک:(جلو مى آید)من و برکه از قدیم باهم دوست بودیم .همیشه با هم صحبت مى کردیم تا اینکه یک روز ...
(صداى زنگ کاروان به گوش مى رسد)
برکه: )بلند مى شود)آن روز مسلمانان از سفرحج برمى گشتندو قرار بود از اینجا به سرزمین هایشان بروند.
گنجشک :(دوربرکه مى چرخد)جمعیت زیادى اطراف برکه جمع شدند. یکى گفت:(چه اتفاقى افتاده که پیامبر دستور توقف داده اند ؟)
برکه :(حرکت مى کنند) پیامبر(ص) فرمودند: (بگویید آنها که جلوتر رفته اند برگرد ند.)
گنجشک:(نزدیک درخت ) پیامبر(ص) فرمودند:سنگهاى زیر درختان را بردارند تا زمین براى نماز جماعت صاف و هموارشود.
برکه:هوا خیلى گرم بود ،با این حال یاران پیامبر (ص) با استفاده آزجهازشتر ها تپه ى بلند ى درست کردند تا ایشان بالاى آن پیام خداوند رابه مسلمانان برسانند
گنجشک:پیامبر (ص) براى مسلمانان حرف ها ى قشنگى زد ند.بعد حضرت على(ع)را صدا کردند ودست ایشان را بالا گرفتند و فرمودند:
برکه :(دستش را بالا مى برد) هر کس من مولاى او هستم ،على هم مولاى او است.
گنجشک:(مردم جلو آمدند و به حضرت على علیه السلام تبریک گفتند. پیامبر صلى الله علیه و اله نیزاز همه خواستند تا این پیام الهى را به کسانى که آن جا نبودند برسانند.
(برکه آهسته گریه مى کند)
گنجشک:برکۀ مهربان چرا گریه مى کنى؟!
برکه:براى اینکه من از آن به بعد بزرگ و آسمانى شدم و هنوز هم به خاطر آن پیام و ولایت حضرت على علیه السلام زنده و دوست داشتنى هستم.